انتــــــــــــــــــظار بی پایان:
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یک جوانی خسته بود که دلش شکسته بود
که ای خدای مهربون خالق هفت اسمون اونایی وفا نکن از منش جدا نکن
دست خسته ام را بگیرتو مرا رها نکن بگو اخه تا کی باید بشینم سر راهش.
بشینم تا اون بیاد که بشنوم صدای پاش مگه اون نمیدونه دلم پریشونه
فریـــــــــــــــــاد که از چشام غم عشقو بخونه.
کلاغا از اسمون میرن به سوی لونشون دسته های چلچله میرن به اشیونشون ولی من......
بدون اون چی بگم گجا برم با یک قلب پر امید هنـــــــــــــــــــــوز منتظرم
function refreshCaptcha()
{
var img = document.images['captchaimg'];
img.src = img.src.substring(0,img.src.lastIndexOf("?"))+"?rand="+Math.random()*1000;
}
عکس شما
برچسبها: